شعر

آنکه میگفت منم بهر تو غمخوارترین / چه دل آزارترین شد ... چه دل آزارترین



من بت پرست نبودم گناهم این بود که دل میپرستیدم

کاش وقتی ابراهیم با تبر به سوی کعبه می آمد

من در کعبه دلت،خدای کعبه بودم نه بت درون آن

شکستم،خردشدم،بدون اینکه ناله ای کنم

اما درد را با تمام وجود احساس کردم و صدای شکستنم را تمام دنیا فهمیدند وقتی که فریاد برآمد "بت کعبه" شکست

این بخت من است که خدایان مرا جز برای خردشدن به کعبه راه نداده اند

اگر شکستن من تورا راضی میکند حرفی نیست

فقط بگذار ریزه های من همراه اشکهایم

تا ابد درون کعبه دلت بماند و آنها را دور نریز

در مسلخ عشق سر از تنم جدا خواهند کرد

این خواست خداست که برای اثبات عشق به جای اسماعیل قربانی شوم

و درون دل تو قربانگاه من خواهد بود!

نوشته شده در چهارشنبه یازدهم خرداد 1390ساعت 15:13 توسط دخترمشرقی| 4 نظر


به التماس نجیبم بخند حرفی نیست

شکسته پای شکیبم بخند حرفی نیست

در امتداد جنونم بیا و رو در رو

به خنده های عجیبم بخند حرفی نیست

طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند

تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست

من از عبور نگاهی شکستهام ، آری

شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست

به حال من پری دل گرفته ام خندید

تو هم بخند حبیبم،بخند حرفی نیست!



نوشته شده در سه شنبه دهم خرداد 1390ساعت 11:44 توسط دخترمشرقی| یک نظر


این را بدان که من دوستت دارم و دوستت ندارم
چرا که زندگانی را دو چهره است،

کلام، بالی ست از سکوت،
و آتش را نیمه ای ست از سرما.



دوستت دارم برای آنکه دوست داشتنت را آغاز کنم،
تا بی کرانگی را از سر گیرم،
و هرگز از دوست داشتنت باز نایستم:
چنین است که من هنوز دوستت نمی دارم.

دوستت دارم و دوستت ندارم آن چنان که گویی
کلیدهای نیک بختی و سرنوشتی نامعلوم،
در دست های من باشد.



برای آنکه دوستت بدارم، عشقم را دو زندگانی هست،
چنین است که دوستت دارم در آن دم که دوستت ندارم
و دوستت ندارم به آن هنگام که دوستت دارم.

نوشته شده در یکشنبه هشتم خرداد 1390ساعت 13:25 توسط دخترمشرقی| یک نظر

نوشته شده در شنبه هفتم خرداد 1390ساعت 13:35 توسط دخترمشرقی| یک نظر


بـــــه گوشــت میرســــــه روزی ....که بــعــد از تــــو چــــی شد حالــم.......

چـــه جـــوری گـــریـــه میـــکـــردم...کـــه از تو دســـت ور دارم....

نــشـــد گـــریــه کنـــم پــیــشــت....نخـــواســـتم بـــد شــه رفــتارم...

نــمی خواســـتم بفــهمی تـــو.....که مـــن طاقـــت نمـــیارم.....

دلــم واســه خــودم میــسـوخت...بــرای قـــلـــب درگـــیرم.....

یـــه روز تــو خــنده هات گفتی ..تو مــی مونی و مــن مــــیرم......

سرم رو گرم میکردم....که از یادم بـــره ایــن غـــم......

ولــی بازم شــبا تا صبح...تورو تو خـــواب میدیدم....

نمیدونســتی اینارو......چرا بایـــد میــفهمیدی...

من و دیدی ولی یکبار ازم چیزی نپرســیـــدی..........


نوشته شده در شنبه هفتم خرداد 1390ساعت 13:32 توسط دخترمشرقی| یک نظر

خدایا احساسم مرد

خدایا تا حالا به عمرم مثل دیشب نشده بودم

این بدترین حالتشه که امیدت نا امید شه

دارم دیوونه می شم

خدایا

اشکمو نمی بینی

نالهامو نمی بینی

من کیم؟

چیم؟

واسه چی هستم وقتی کسی منو نمی خواد

واسه چی باید باشم وقتی اضافیم

اگه نبودم الان مامان بابا هم راحت بودن

همه راحت بودن

من جز عذاب چیزی دیگه هستم؟

نه نیستم

ای کاش می شد رفت

ای کاش

ای کاش  می تونستم برم

دلم می خواد شبا مثل همه بخوابم

اخ خدا

بدادم برس

خدایا

چقدر خستم

گیجم

گیج تر از همیشه

تنهام

تنها تر از همیشه

می بینی؟

هیچ کاری نمی کنم!

مثل کسی که شوکه شده باشه شدم

حالم خیلی بده

خیلی زیاد

دلم می خواست داد بزنم

ولی نمی تونستم

دلم می خواست آنقدر جیغ بزنم تا منو ببینی

مثل قدیما

دلم می خواد بیام پیش خودت ولی چه کنم که خودت ممنوع کردی می گی هر موقع که من بخوام باید

بیای

نمی دونم چی کار کنم

نه می تونم اینجا باشم نا جای پیش تو دارم

این یعی اوج بدبختی

خسته شدم .  بریدم  . کم اوردم

دیگه نمی تونم

می ترسم

چرا بدادم نمی رسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

مگه تو خدای من نیستی؟

نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1390ساعت 12:4 توسط دخترمشرقی| نظر بدهید


گذر زمان بهت میگه که هیچکی مثل من دوست نداره بهت میگه که چقدر دوست دارم

بیچاره بودنم و یواش یواش اب شدن دلم و زمان بهت میگه

من چیزی نمیگم

 

دوستت دارم ها رو نگه میداری برای روز مبادا دلم تنگ شده ها راِِ عاشقتم ها را.....

این جمله ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی !

باید ادمش پیدا شود!

باید همان لحظه که از خودت مطمئن باشی باید بدانی فردا از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

سنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج  کسی نکردی و روی هم تلنبار شده اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی !

صندوقت سنگین شده نمیتونی با خودت بکشیش!

شروع میکنی به خرج کردنشون!

تو مهمونی اگه نگاهت کرد  اگر از نگاهش خوشت اومد

توی رقص اگر پا به پات اومد اگه هوا تو داشت

اگه با صدای بلند ترانه تو رو خوند

توی جلسه اگه حرفی و گفت که حرف تو بود اگه استدلالی کرد که تکانت داد

تو سفر اگه شوخ و شنگ بود اگه مدام به خنده ت انداخت  اگه منظره های قشنگ و نشونت داد

برای هر کدام از این مساله ها یکی یک دوستت دارم خرج میکنی  برای یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی!

یک چقدر زیبایی.... یک با من میمانی؟

بعد میبینی ادمها فاصله میگیرن متهمت میکنن به هیزی....به مخ زدن به اعتماد ادمها!

اما بزار ........

بزار صندوقچه شان لبریز بشه اون وقت حال امروز تو رو میفهمند بدون اینکه تو رو بیاد بیارن

غریب ه  دوست داشتن.

وعجیب تر از ان دوست داشته شدن....

وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد .....

ونفس ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده به بازیش میگیریم

 هر چه او عاشق تر......... ما سر خوش تر ......... هر چه او دل نازکتر ما بی رحمتر......

تقصیر از کسی نیست

تمامی قصه های عاشقانه اینگونه به گوشمان خوانده شده

 

نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم بهمن 1389ساعت 14:46 توسط دخترمشرقی| 2 نظر

چند نقطه چین ...

 

یک سلام پررنگ و چند نقطه چین ... به علامت جوابهایی که هرگز ندادی 

و یک دقیقه سکوت!  

به احترام تمام لحظه هایی که در انتظار پاسخ تو مردند.

به فرض که دلت نخواست!

به فرض که حوصله ات نیامد!

به فرض که لایقش نبودم!

به فرض که دوستم نداری!!

نه خودم نه نامه هایم را!!!

این خودش قانع کننده ترین دلیل دنیاست.

بی دلیلی هم خودش کلی دلیل است.

چه میشه کرد توئی و عزیزکرده این دل رسوای سرگردان خودم,

چه کارش کنم جواب هم ندهی بهانه ات و می گیرد, بگذریم...

حوالی همین روزهای پژمرده نیامدنت انگار کسی از آسمان به من گفت

شاید این عزیزکرده دلت..... شعر به دل مخملی اش نمی نشینه!

حق بعد از تو با اونه.

این بار دیگه شعر نمی نویسم,

نامه هایی را برایت می نویسم که در تنهایی پاییزی ام برای خودم نوشتم

و برای تو پاره کردم.

ممنون که همیشه ناخواسته کمکم می کنی چه خودت,

چه اسم قشنگت, چه نیامدنت

و این بار هم بی جوابیت که کانون از هم پاشیده نامه های پاره پاره ام را به

هم پیوند زد,

تاریخ نمی زنم!

هر وقت که تو ممکن است حوصله مهربانیت بیشتر باشد.

حرف آخر اینکه یاس سفیدم, بی تقصیر پروانه ات می مانم

و برای تو می نویسم, تو عزیزی! نگو چه لحن غم انگیزی,

راست می گم که عزیزی, حتی اگر اینها را هم مثل بقیه فراموش کنی

و دور بریزی!

 

 

کسی که هم بی تو میمیرد و هم برای تو

 

 

نوشته شده در پنجشنبه سی ام دی 1389ساعت 16:29 توسط دخترمشرقی| یک نظر

دلم می خواست بهانه ای باشی برای فراموش کردن همه چیز

اما حالا دلم می خوام بهانه ای باشد برای فراموشی تو...........

 

 
چقدرسخته دلتنگ کسی باشی که دلتنگت نیست...

چقدرسخته که تموم لحظه هات پرباشه ازیادکسی که به یادت نیست ...

چقدرسخته دلت هوای کسی رو کنه که حتی نمیتونی اسمشو بیاری ...

چقدرسخته مجبور باشی یواشکی عکسشو نگاه کنی و اشک بریزی ...

چقدرسخته غرورتو جلوی همه بشکنه و خردت کنه وتو فقط واسه حفظ

آبرو خم به ابرو نیاری ...

چقدر سخته مجبورباشی در مقابل  طعنه ها فقط یه نفس عمیق بکشی ...

چقدرسخته دوست نداشته باشه در حالیکه تو دوسش داری ...

چقدر سخته که سالگرد عشقت ازراه برسه درحالیکه خیلی وقته

 از خودش بی خبری ...........................

چقدر سخته ندونی در مقابل این همه سختی باید چیکار کنی؟...

چقدرچیزای سخت تواین دنیا هست ای خدا ... 

و چقدر سخته که با وجود همه این سختی ها بازم بخوای به زندگی ادامه بدی !!!

شایدم ما آدما خیلی پوست کلفتیم ؟؟؟!!!......

نمیدونم.

اما میدونم که کلی کارای سخت تواین دنیا هست که بااینکه دوست نداری اما مجبوری

انجام بدی....

امشب از اون شباست که کلی سوال احمقانه؟مغزمو پرکرده...

آخه امشب شب سالگرد یه آشناییه تلخه ........................................

دوست دارم دادبزنم اما افسوس که نباید کسی صدامو بشنوه ...

دوست دارم های های گریه کنم ...

دوست دارم فریاد بزنم...

دوست دارم فرارکنم برم یه جای دور که دیگه کسی پیدام نکنه...

چقدرچیزا دوست دارم اما حیف ...

چقدرچیزا هست که دوست داری بشه اما نمیشه و برعکس!!!

چقدر دنیای بیخودی داریم

کی میدونه آخرش چی میشه؟

آخر این دنیای کثیف کجاست؟

کی برندس؟ 

اونی که همیشه خندید یا اونی که همیشه بارید؟

 

وقتی احساس نا توانی در دوست داشتن می کنی


وقتی احساس بی لیاقتی می کنی

 

نوشته شده در پنجشنبه سی ام دی 1389ساعت 16:24 توسط دخترمشرقی| یک نظر

 

قورت می دم

همه دلتنگیهام و ...

که برات بنویسم  ...دلتنگیهام و ...

و تلخ نوشته هام و

سر می کشم تمام غمهام و

انکار نمی کنم دوست داشتنت و ...

لج کردم

گریه کنم

آره لج کردم....

لج کردم

دوستت داشته باشم

بچه شده ام
میدونم
لج میکنم
پاهام و روی زمین میکوبم
بچه شده ام
تورا میخوام
دوست دارم
دستهای خالیم دهن کجی میکنند
هر جا نگاهم میره جای خالی تو شکنجه است
لج کردم
بچه شدم
تورا میخوام
تا نیایی
گــــــــریه میکنم
گــــــــریه میکنم


منو باش دل به کی بستم

                                منو باش خیال میکردم همیشه یکی رو دارم

 

                               یکی که بوقت گریه سر رو شونه هاش بذارم

 

                               منو باش خیال میکردم که یکی به فکر من هست

 

                              میون اون همه وحشت توی اون کوچه بن بست

 

                             منو باش دل به کی بستم چشم به راه کی نشستم

 

                             من که واسه خاطر تو زدمو ماه رو شکستم

 

                             وقتی خورشید حقیقت از خواب قصه برآشفت

 

                           تازه فهمیدم چه آسون چشم تو به من دروغ گفت

 

                         هاج و واج رد نگاهتو به گلای قالی دوختی

 

                         بگو، بگو اون همه عشقو به چه قیمتی فروختی؟

 

                         یا شاید اصلا عاشقم نبودی

 

                       تو به فکر من نبودی توی گرگ و میش و مهتاب

 

                      حتی اندازه چشمی که یهو بپره از خواب

 

                      من و باش دل به کی بستم چشم به راه کی نشستم

 

                     من که واسه خاطر تو زدمو ماه رو شکستم

نو

اونی کی میخوام من...

(¯`•:::::... لذتی که در فراق هست در وصال نیست چون در فراق شوق وصال هست و در وصال بیم فراق ...:::::•`¯)
اونــــــــی که می خـــوام مــن...

                              

                                                           -« اونـــــی که می خوام من »-

اونی که می خوام مــــــــــــن

نه ستارست نه فرشتـــه

آخه من دیگه می دونــــــــــم

دوره این حرفا گذشتـــه

مثل شیرین و نمی خــــــــوام

که دروغ باشه تو کارش

عشق فرهاد و ببینــــــــــــــه

ولی خسرو بشه یــارش

مثل لیلا رو نمی خــــــــــوام

واسه مجنون ناز بیــاره

بشکنه چینیش و امــــــــــــــا

آخرش تنهاش بــــــزاره

عشق و روهوس نمی خـوام

که فقط یه لحظه باشــــه

از پی عشق زلیخــــــــــــــــا

پشت یوسف پاره باشــه

نمی خوام از پشت ابـــــــــرا

یه فرشته باشه یـــــــارم

که اگه یه وقت بخوامـــــــش

نتونه بیاد سراقــــــــــــم

مثل حوا رو نمی خــــــــــوام

که تو عشقش حیله باشه

که آدم با خوردن سیب

از خدا شرمنده باشــه

نمی خوام که همدم من

توی عشقش کم بیـاره

من براش دیوونه باشم

اون بگه دوسم نـــداره

اونی که می خوام مــــن

نه ستارست نه فرشتـــــه

یکی هست مثل خــــــــــودم

ولی اون اخر عشقـــــــــــــه

اون تویی نه کــَس دیگـــــــــــه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد